دلدادهی چراننده گله
امروز روانکاوم پرسید که چرا دیگر نمینویسی؟ انگار نوشتی کمکی به من یا او میکند. یکسری خزعبلات در مورد عدم نیاز به نوشتن گفتم، اینکه دیگران بسیار بهترش را نوشتهاند و کافیست بگردی و بخوانی و از اینجور حرفها. بعد او گفت من هم اینها را میدانم و با این حال در اینستاگرامم چیزهایی منتشر میکنم چون احساس میکنم آدمهایی در سطح خودم وجود دارند که نیاز دارند این حرفها را بشنوند. حرفش کاملا خالی از معنا نبود.
بعد، امروز عصر، موقع خواندن آخرین پست شیدا راعی تصمیم گرفتم اینها را بنویسم. در مورد یک مسئلهی بیاهمیت (عدسپلو، فایل ارائه، سیو کردن طعمها) نوشته بود، اما لامذهب چنان خوب مینویسد که آدم را سر ذوق میآورد. اما این چه نام و عکس پروفایلیست مرد؟ دلدادهی چراننده گله؟ متوجه نمیشوم.
در انتخاب اسم اینجا ماندهام. همیشه در پیدا کردن نام درمانده عمل میکنم. فعلا از روی این بیت مولوی انتخابش کردهام، برای اینکه عمیق به نظر برسم. عجب باغ ضمیرست آن، مزاج شهد و شیرست آن. و یا در مغز هر نغزی، شراب بیخمارست آن. نمیدانم چرا ف هنوز جواب پیامکم را نداده. امروز در میان ممبرهای کانال گشتم تا اگر احیانا کسی عکس سلیمانی روی پروفایلش گذاشته را حذف و بلاک کنم، اما کسی نبود.
امروز هم به مانند تمام هفته قبل احساس تنهایی عظیمی کردم.
welcome back my friend :)
ReplyDeleteThank you my friend 🙃
Deleteراجع به بیشتر چیزها نوشته شده، حرف زده زده شده. هزار هزار نویسندهی بهتر، عکاس بهتر و … وجود داره. ولی من هنوز برای خوندن نوشتههای افرادی که دور و برم میشناسم اشتیاق دارم. مهم نیست که هزار تصویر بهتر از منظرهی خاصی قبلا توسط عکاسهای بهتری ثبت شده، من مشتاقم ببینم اون منظره از نگاه فرد مدنظر من چگونه است. راجع به کلمات هم همینه.
ReplyDeleteخوبه که به نوشتن برگشتی.
کاملا درسته حرفت. روابط انسانی معادلات رو بهم میریزند. خوبه که آدم کوتهبین نباشه و به همهی فاکتورها نگاه کن. به هرحال خوشحالم که منو میخونی :)
Delete