Fuck second chances
یک جملهای خواندم و نظرم را جلب کرد با این طرح که:
Fuck second chances. People never change.
فکر میکنم تقریبا حرف درستیست. البته آدمها تغییر میکنند اما این به معنی یک تحول مثبت نیست. آدمها، سیستمها و حکومتها شبیه نمودارهای سهام در یک Trand قرار دارند و مطابق آن پیش میرود. بالا و پایین میروند و تغییر میکند اما این تغییرات یک الگو و سمت و سوی کلی دارد. و البته که این موضوع آدمها، سیستمها و حکومتها را قابل پیشبینی میکند. برای همین من به دادههای تاریخی علاقه دارم. آنها را دنبال میکنم، تحلیلشان میکنم و سعی میکنم یک نتیجهگیری معقول داشته باشم. همهی اینها برای این است که فریب نخورم.
من فکر میکنم ممکن است که گاهی رفتارها تغییر کند اما الگوها و رویهها معمولا تغییر نمیکنند. آدمی که خیانت یا عهدشکنی میکند و در مورد آن دروغ هم میگوید شاید بنابهدلایلی دست از خیانت و عهدشکنی بردارد اما احتمالا به دروغگویی ادامه میدهد. منظورم این است که شاید مصداقها حذف شوند و تغییر کنند اما رویه معمولا پابرجا میماند. چون تغییر کردن به شکل اساسی واقعا به این سادگیها شدنی نیست.
آدم، سیستم یا حکومتی که ماهها و سالها بر یک قاعده یا ناقاعدهای آجر به آجر چیده شد و شکل گرفته و بالا رفته است به این راحتیها تغییر نمیکند. یک دیواری را فرض کنید که یک کارگر ناشی چیده و کج بالا برده است. حالا یک بنای توانا و ماهر میآید تا دیوار را بررسی کند و میبیند و میگوید که دیوار کج است. کارگر میفهمد دیوار کج است، خود دیوار هم حتی میداند که کج است! اما آیا این حرف و آگاهی تغییری در آن کج بودن حاصل میکند؟
دیوار یک وجود صلب است که تا این زمان به این شکل و فرم درآمده و حتی چیدن دیوار صاف هم روی آن فایدهای ندارد. نه آن کارگر ناشی میتواند جز دو سه ردیف صاف بچیند و نه خود دیوار ظرفیتاش را دارد. تنها چاره خراب کردن آن دیوار کج و بالا آوردن یک دیوار نو است.
من فکر میکنم در اغلب موارد نباید به آدمها، سیستمها و حکومتها شانس دوباره داد. تغییر کردن نیاز به ظرفیت وجودی و نشانههای آشکار در گذشته به میل و امکان تغییر دارد. به قول تکنیکالیستها نیاز به سیگنالهایی برای تایید تغییر روند و شکستن الگوی قبلی دارد. همینجوری که نمیشود. سو، فاک د سکند چنسز!
Comments
Post a Comment