تراپی با هانیبال
دیروز پشت صندلی نشسته بودم و مشغول کارم بودم که یکی از آدمهایی که خیلی نمی شناختم پشت سرم نشست و گفت که اختلال شخصیت مرزی دارد و شروع کرد با اشتیاق از قرصهایی که میخورد و تاثیر معجزهآسایی که در زندگیاش گذاشتهاند صحبت کردن. مثل ترسوها از او در مورد عوارض قرصها پرسیدم و گفتم روانکاوم چند ماه پیش توصیه کرده است برای درمان افسردگی پیش روانپزشک برم و کمی دارو مصرف کنم، اما نرفتهام. خندید و گفت که عوارض داروهای ضدافسردگی پیش قرصهایی که من برای اختلالهای مختلفم خوردهام کمتر از مصرف یک مسکن است. از من اجازه گرفت و پشت لپتاب نشست تا قرصهای مختلف و تاثیرات و عوارضشان را نشانم بدهد. مثل من به ماتریالیسم معتقد بود و همین باعث شد گفتگو به جاهای خوبی کشیده بشود.
راستش من عاشق این گفتگوهای عمیق و ناگهانی و انفجاری و پر از شفافیتم که ممکن است کمتر از یکبار در ماه یا سال رخ بده. وقتی دو طرف بدون هیچ سدی هرچیزی را که به ذهنشان میرسد، میگویند. یک اعتماد دوطرفه بیحد و مرز اما تقریبا بیپشتوانه. هیجانانگیز بود و برخلاف همه چیزهای دیگر اطرافم فاقد روح زندگی و حوصلهسربر نبود. برای همین فکر میکنم اگه فرصتش بود از مصاحبت با آدم هایی مثل ویل و هانیبال لذت زیادی میبردم. چون کمالطلب هستم دوست داشتم همهی گفتگوهای اطرافم شبیه دیالوگهای هانیبال عمیق، پرمعنی و هدف دار باشد but look at this shit that we called life 😄
دفعه پیش به روانکاوم گفتم که احساس نمیکنم این یکسال رفت و آمد هیچ تاثیری روی عملکرد و احساساتم گذاشته باشد. شاید اگر بیملاحظهتر بودم واقعیت ذهنیم را که کمفایده بودن همه این جلسات و بیکفایتی او در روند درمان بود را توی صورتش تف میکردم، اما فکر کردم لایق این نیست. به جایش گفتم احساس میکنم یک صفحه سفید در مقابلم نشسته و من در حال گفتگو با خودم هستم. بینتیجه یا کمتاثیر در عملکرد واقعیام.
البته شاید اصلا تراپی چیزی بیشتر از همین هم نباشد. اینکه در خلال یک گفتگوی تقریبا یکطرفه به یک بینش جدید برسی. شاید همین باشد که مجبورت کند هفتهای یک ساعت بدون توقف در مورد یک موضوع مشخص فکر کنی. نمیدانم اما به خودش هم گفتم که Perfectionism ام اقتضاء میکند که روانکاوی شبیه هانیبال داشته باشم. شاید اگه سریال را دیده بود و کمی شوخطبع بود از جایش بلند میشد، انگشتش را به سمتم میگرفت و میگفت: لیاقتت نشستن بدون ِ پا یا دست، دور سفره اون سایکوپت بیهمهچیزه.
راستی حال واقعی این روزهایم بیکم و کاست شبیه مرد مرده جیم جارموش است.
Comments
Post a Comment