Middle of a War

 فکر می‌کنم بیشتر بدبختی ما از این ناشی می‌شود که فکر‌ می‌کنیم در حال زندگی کردن در یک جغرافیای عادی و تحت سیطره یک حکومت نرمال هستیم. البته که یک‌وقت‌هایی بهمان یادآوری می‌کنند که اینطور نیست. وقتی هرچند روز یکبار چند آدم بدون برگزاری یک دادگاه عادلانه و بی‌طرف اعدام می‌شوند. وقتی هر روز ارزش پول ملی به شکل سرسام‌آوری افت می‌کند. وقتی دختران ایرانی سالم به مدرسه می‌روند و روی تخت بیمارستان به پدر و مادرشان تحویل داده می‌شوند. وقتیکه هر تجمع اعتراض‌گونه‌ای به شکل خشونت‌باری سرکوب می‌شود و فیلم‌هایش بیرون می‌آید تازه عده‌ای به خاطرشان می‌آید که انگار نه! در یک وضعیت عادی زندگی نمی‌کنند. اما فراموشی دوباره خیلی هم طول نمی‌کشد. باور کنید هنوز هم عده‌ای هر صبح با تصور زندگی در یک کشور نرمال از خواب بیدار می‌شوند. 

آدم‌هایی که کشته شدن ۱۵۰۰ نفر در یک هفته و سرنگونی عمدی یک هواپیمای مسافربری را به یاد نمی‌آورند.  آدم‌هایی که سدهای خالی را نمی‌بینند، زیرساخت‌های فرسوده شده و رو به نابودی کشور را نمی‌بینند، خروج سرمایه را نمی‌ببیند، دریاچه‌ها و رودخانه‌های خشک شده، سیاست‌گذاری‌های اشتباه اقتصادی و اجتماعی، خروج گسترده نخبگان از مملکت، افول سینما و صنعت چاپ، له‌ شدن قشر فرودست و حاشیه‌نشین، باور کنید، هیچکدام را در یک تصویر کلی نمی‌ببینند.

حرف من در خصوص براندازی و انقلاب و این‌چیزها نیست که فکر می‌کنم جامعه‌مان با مایندست لازم برای اجرای آن فاصله زیادی دارد. حرف من نحوه مواجهه روزمره با یک حکومت غیرنرمال برای آدم‌های عادی‌ست. ساده‌لوحی است اگر فکر کنی درس خواندن معمولی، کار کردن معمولی، یا اصلا زندگی کردن معمولی تحت سیطره این حکومت جواب می‌دهد. اما آدم‌ها اینجا به جای دوراندیشی و فاصله‌گرفتن از آن فراموشی یا ساده‌لوحی، تنها در بزنگاه‌ها پی به ماجرا می‌برند.

وقتی می‌خواهند سرمایه‌گذاری کنند تا ارزش پولشان کاهش نیابد و دولت در بورس و بازار ارز و طلا از آن‌ها نوسان می‌گیرد و سرمایه‌شان از آنچه که در ابتدا بود هم کمتر می‌شود. وقتی می‌خواهند ماشین بخرند و می‌بینند باید  در قرعه‌کشی‌های ابلهانه‌ای شرکت کنند که شانس بردن ماشین با قیمت نسبتا مناسب در آن حتی کمتر از بردن لاتاری‌ست. وقتی می‌خواهند خودشان یا بچه‌هایشان سر کار بروند و می‌بینند یا کاری وجود ندارد یا آن‌طرف ماجرا یک کارفرمای ظالم و فاسد وجود دارد که شغلی با شرایط کار در اردوگاه آشویتس و پرداختی با بولیوار   ونزوئلا را با منت تعارف می‌کند. یا با ذوق و شوق و هزار آرزو بچه‌هایشان را در مدرسه ثبت‌نام می‌کنند و بعد می‌روند با خواهش و التماس و دادن تعهد ِ عدم شکایت فرزندان مسموم‌شده‌شان را از مدرسه بیرون می‌کشند و تازه، تازه می‌فهمند وضعیت عادی نیست. اینکه در یک کشور  عادی و قانون‌مند که هرکس سرجای خود قرار دارد و کارها حساب و کتابی دارد زندگی نمی‌کنند و اینجا چقدر برای این درک دیر است.

وقتی کاملا متوجه شوی با یک دسته اوباش طرفی و نه یک حکومت نرمال، مطمئنم سال جدید را به شکل جدیدی برنامه ریزی خواهی کرد. مخاطب این نوشته بیشتر از هرکس دیگری خودم بوده‌ام. سال نو مبارک.

Comments

  1. من سر همین حال خوب خیلیارو نمیتونم بپذیرم وقتی که با جرعه‌ای از خبر بد از هم میپاشن. حال خوبشون غفلته، حذف صورت مسئله‌س.

    ReplyDelete
    Replies
    1. دقیقا فریدجان. چقدر کلمه‌ی غفلت رو درست به کار بردی.

      Delete

Post a Comment

Popular posts from this blog

وضعیت

دلداده‌ی چراننده گله

تراپی با هانیبال